زمان میتواند حسهای شما نسبت به چیزی را 180 درجه تغییر دهد؛ همانطور که ذائقه بعد از گذر زمان تغییر میکند. مثل کسی که تا چند سال پیش از بوی سیر عق میزده و حالا فقط با بوی سیر اشتها پیدا میکند. پس ممکن است زمانی از بردن اسمی وحشت و نفرت داشته باشید اما چند سال بعد، از یادآوریاش احساس قدرت و پیروزی کنید.
گذر زمان یا ورود به دنیایی دیگر؟دسته: تجربه شخصی
اپیدمی آدمهای دو رو
مدتیه نسبت به معاشرت با آدمها خیلی سختگیر شدم. البته سختگیری نسبت به خودم و در میزان سازش باهاشون، نه در انتخاب کردنشون، چون اگه به خودم باشه به مرحله انتخاب هم نمیرسه و ترجیح میدم یه غارنشین دور از آدم باشم تا یه آدم ماشینی که مجبوره برای گذران زندگی و مخارج یومیه، با یه کارفرمایی که تو این مملکت بناش رو گذاشته به بیگاری کشیدن از کارمند و کارگر، به توافق برسه و بره سرکار.
این بار هستی که بر دوش من است!مکالمه با مادر طبیعت
عجیبا غریبا! آمده بودم از تجربه سفرم بنویسم. همانکه به طبیعت رفته بودم و صدای مادر طبیعت را در ذهنم شنیده بودم و صحبتها کرده بودیم. همان صحبتی که آخرش رسیده بود به اینکه از سوشال مدیا متنفرم و همان تناقض همیشگی کار و علاقه! و برسم به این سوال که کسی را بهتر از آنکه از او متنفرید، میشناسید؟ که دیدم نوشته قبلی دقیقا همین مضمون است! لذا باید بگویم محییً مَحیا!
اصل صحبت با مادر طبیعتزن بودیم و زندگی نکردیم.
دو روز از 26 شهریورماه گذشته. صبحش با نور آفتابی که مستقیم روی چادر افتاده بود، توی بلندیهای جهاننما، بالای ابرهای استان گلستان، شروع شد. اما به شب نکشید که غم همه جا رو گرفت. روزی بود که مهسا امینی دیگه توی کما نبود. دیروز خیلی سخت گذشت، حالمون بد بود. واسه اونایی که بیشتر زندگی کردن و بیشتر آزادی دیدن، سختتر.
حالا من میخوام بعد از 4 سال، از چیزی حرف بزنم که هیچوقت ازش حرف نزده بودم، از جنگی که همیشه داشتم و حالا میخوام واکاویش کنم. شاید چون فکر میکنم حرف زدنه که میتونه مسیر رسیدن بهش رو برای همه هموار کنه. هر کدوممون، هر قدر که میتونیم باید بجنگیم تا تابوها رو بشکنیم. جنگیدنی که خیلی سخت نیست، فقط باید ترسهات رو کنار بذاری و درمورد تجربههات حرف بزنی.
ادامهدیدم چقدر منم!
10 سال از ورودم به دانشگاه گذشته و من هنوز یک دانشجو هستم! البته از نوع راکد یا جاری یا لجن گرفته، چه توفیری میکند؟ مهم این است که من بعد از 10 سال، هنوز یک درس 3 واحدی دارم که بابت پاس نکردنش محکوم به دانشجو بودنام!
حالا بعد از 5 سال دوری از میادین و برنگشتن برای برداشتن کلاه جا مانده در دانشکده مهندسی، رفتم تا کار را یک سره کنم و پوستِ مهندسی برقی را که به دمش رسیده بودم، کامل بکنم.
ادامه خواندن دیدم چقدر منم!