من به نسبت سنم شرکتهای زیادی کار کردم. محیطهای مختلف، بیزنس پلنهای جدا، آدمهای جورواجور و حتی طعم چایهای متفاوت.
یهو ساعت ۴ و نیم صبح، وقتی داشتم به رفتارهای آدمهایی که هفته پیش دیدم فکر میکردم، به ذهنم رسید که چرا درموردش نمینویسم! مثلا گاهی رفتارها رو از نگاه خودم تحلیل کنم و برداشت ذهنیم رو بگم. البته دلیل زیاد داره، ادامه رو بخون!
گذشته از اینکه تجربه کار کردن با آدمهای زیادی رو دارم، کار هر شبم، فکر کردن به اتفاقات روزیه که گذروندم؛ خصوصا وقتی گربهم ساعت ۴ صبح خودشو به در میکوبه تا بره پارکینگ و انباری رو وارسی کنه و یه ربع بعدش دوباره با کوبوندن خودش به در بخواد برگرده.
گاهی به چند روز قبل هم سر میزنم، گاهی حتی به چند سال قبل. اگه رفتارهایی بوده که توی ذهن من اینقدر موندگار شده، پس حتما رفتارهایی هست که توی ذهن بقیه هم ثبت شده و ایضا ممکنه خودم عامل موندگاری خیلی از هذیانهای شبانه همکاران گذشتهم بوده باشم.
در کنار این، هر روز سعی میکنم دورههای آموزشی مختلفی رو توی حوزه کاریم ببینم، بیشتر از لینکدین لرنینگ (LinkedIn Learning )، و توی همه این دورهها معمولا یه بخشی هست برای مهارتهای نرم. چه دوره مارکتینگ باشه، چه فروش، چه تحلیل داده. تازه توی دورههای تخصصی.
چیز جالبی که به چشمم اومده، اینه که همهشون به «همدلی» اشاره میکنن. اگه کپیرایتری درمورد مشتری حرف بزن، نه محصول؛ اگه فروشندهای مثل یک مشاور به سوالات مشتری صادقانه پاسخ بده و خودت باش، بدون توجه به نتیجه؛ اگه میخوای تحلیلگر کسبوکار خوبی بشی، باید فنون مصاحبه، مذاکره، رهبری، کامونیکیشن و … رو یاد بگیری؛ اگه میخوای کامونیکیشن یاد بگیری، بدون که باید فیلترهای ذهنی رو در نظر بگیری و سعی کن همیشه ظن مثبت داشته باشی، همه خوبن مگر خلافش ثابت بشه.
باور کنید من هم همیشه همینطور بودم. همه خوب و قابل اعتماد بودن، مگر خلافش ثابت بشه. پشیمون هم نیستم و از این به بعد هم همینه. اما تصمیم جدیدم اینه که درمورد رفتارها و برداشتهای ممکن و واکنشهای در دسترس و نتیجه هر کدوم، حرف بزنم و احتمالات دیگه رو (با ظن مثبت) حدس بزنم.
مطمئنم که نظرات خوانندهها هم خیلی کمک کننده خواهد بود.