مدتیه نسبت به معاشرت با آدمها خیلی سختگیر شدم. البته سختگیری نسبت به خودم و در میزان سازش باهاشون، نه در انتخاب کردنشون، چون اگه به خودم باشه به مرحله انتخاب هم نمیرسه و ترجیح میدم یه غارنشین دور از آدم باشم تا یه آدم ماشینی که مجبوره برای گذران زندگی و مخارج یومیه، با یه کارفرمایی که تو این مملکت بناش رو گذاشته به بیگاری کشیدن از کارمند و کارگر، به توافق برسه و بره سرکار.
این بار هستی که بر دوش من است!مکالمه با مادر طبیعت
عجیبا غریبا! آمده بودم از تجربه سفرم بنویسم. همانکه به طبیعت رفته بودم و صدای مادر طبیعت را در ذهنم شنیده بودم و صحبتها کرده بودیم. همان صحبتی که آخرش رسیده بود به اینکه از سوشال مدیا متنفرم و همان تناقض همیشگی کار و علاقه! و برسم به این سوال که کسی را بهتر از آنکه از او متنفرید، میشناسید؟ که دیدم نوشته قبلی دقیقا همین مضمون است! لذا باید بگویم محییً مَحیا!
اصل صحبت با مادر طبیعت«اگر قرار بود» و مرگ!
با خودم هستم. با آن مغز فلجی که به وقت نوشتن، اولین جملهای که واردش میشود همین است. اگر قرار بود… احتمالا بنا دارد خودش را بگذارد جای هر احدالناسی که دلش خواست و مثلا از جانب او، زندگی را متصور شود و بعد شروع کند به نوشتن از زبان و حال او.
یادداشتی از یک مغز فلجاز مطب هم میشود معراج رفت
دیروز از ساعت 5 و نیم عصر تا 9 ونیم شب، در مطب دندانپزشکی منتظر بودم تا نوبتم شود. 4 ساعت از بهترین ساعات روز، بعد از ساعت کاری و تنها وقتِ فراغتم را صرف نشستن در مطب دکتر کردم. شکایتی نداشتم چون حق با منشی بود. منشیای که صلاح دیده تنبیهِ مراجعی که بهجای ساعت 4 ونیم 5 و نیم رسیده، منتظر ماندن تا آخر وقت باشد. حتی اگر مابین مریضها، دو سه نفر را بدون نوبت و از سر رفاقت رد کند داخل…
ادامه داستان در مطب دندانپزشکییا رب این «نودولتان» را با خر خودشان نشان
هر چند روز یکبار، دچار خمودگی و ناامیدی شغلی میشوم. از این جهت که حس میکنم کارم بیهوده است، اثرگذار نیستم و از جبر جغرافیایی، پولی هم عایدم نمیشود. یعنی اگر ایران نبودم، احتمالا فقط دو مورد اول آزارم میداد، آن هم اگر در شرکتهای آبدوغ خیاری کار میکردم. اما اینجا ایران است و همینکه این احساس هر “چند” روز یکبار سراغم میآید، باید کیبورد را گاز بزنم!
ادامهمادر پیالهها
من به نسبت سنم شرکتهای زیادی کار کردم. محیطهای مختلف، بیزنس پلنهای جدا، آدمهای جورواجور و حتی طعم چایهای متفاوت.
یهو ساعت ۴ و نیم صبح، وقتی داشتم به رفتارهای آدمهایی که هفته پیش دیدم فکر میکردم، به ذهنم رسید که چرا درموردش نمینویسم! مثلا گاهی رفتارها رو از نگاه خودم تحلیل کنم و برداشت ذهنیم رو بگم. البته دلیل زیاد داره، ادامه رو بخون!
ادامه!زن بودیم و زندگی نکردیم.
دو روز از 26 شهریورماه گذشته. صبحش با نور آفتابی که مستقیم روی چادر افتاده بود، توی بلندیهای جهاننما، بالای ابرهای استان گلستان، شروع شد. اما به شب نکشید که غم همه جا رو گرفت. روزی بود که مهسا امینی دیگه توی کما نبود. دیروز خیلی سخت گذشت، حالمون بد بود. واسه اونایی که بیشتر زندگی کردن و بیشتر آزادی دیدن، سختتر.
حالا من میخوام بعد از 4 سال، از چیزی حرف بزنم که هیچوقت ازش حرف نزده بودم، از جنگی که همیشه داشتم و حالا میخوام واکاویش کنم. شاید چون فکر میکنم حرف زدنه که میتونه مسیر رسیدن بهش رو برای همه هموار کنه. هر کدوممون، هر قدر که میتونیم باید بجنگیم تا تابوها رو بشکنیم. جنگیدنی که خیلی سخت نیست، فقط باید ترسهات رو کنار بذاری و درمورد تجربههات حرف بزنی.
ادامهبه کجا میگریزیم از تنهایی؟
ادامهی متنچه تنهایی عظیمی
وقتی هیچ معنایی نیابی
آنجا که معنایی هست
نیکیتا استانسکو – فارسیِ محسن عمادی
فوبیای خرید هدیه
نوشتن، جان کندن است.
میخوام بیشتر بخونممتن آسان خوان، محصول سختی کشیدنِ جانفرسا هنگام نوشتن است.
ناتانیل هاثورن
اندر مواهب بیهدفی!
اعترافات یک تکرو!
لایو سحر زکریا، خشم و باقی ماجرا!
دیدم چقدر منم!
10 سال از ورودم به دانشگاه گذشته و من هنوز یک دانشجو هستم! البته از نوع راکد یا جاری یا لجن گرفته، چه توفیری میکند؟ مهم این است که من بعد از 10 سال، هنوز یک درس 3 واحدی دارم که بابت پاس نکردنش محکوم به دانشجو بودنام!
حالا بعد از 5 سال دوری از میادین و برنگشتن برای برداشتن کلاه جا مانده در دانشکده مهندسی، رفتم تا کار را یک سره کنم و پوستِ مهندسی برقی را که به دمش رسیده بودم، کامل بکنم.
ادامه خواندن دیدم چقدر منم!موبایلت را زمین بگذار!
مایکل هایمِ فیلسوف، در یکی از مقالاتش نوشته:
ادامه خواندن موبایلت را زمین بگذار!برای اینکه دانش خدا را شبیهسازی کنیم، چه راهی بهتر از اینکه دنیایی مجازی خلق کنیم که از ذرهذرههای اطلاعات تشکیل شده؟
The Social Dilemma – معضل اجتماعی
«اگر از محصولی استفاده میکنید که بابتش هزینهای نمیپردازید، پس خود شما محصول هستید.» گفتن هر جمله دیگری، درمورد فیلم «The Social Dilemma معضل اجتماعی» اضافه کاری است، منتها اگر به همین یک جمله خوب فکر کنیم و به مصداقهایش برسیم.
ادامه خواندن The Social Dilemma – معضل اجتماعی