مکالمه با مادر طبیعت

عجیبا غریبا! آمده بودم از تجربه سفرم بنویسم. همانکه به طبیعت رفته بودم و صدای مادر طبیعت را در ذهنم شنیده بودم و صحبت‌ها کرده بودیم. همان صحبتی که آخرش رسیده بود به اینکه از سوشال مدیا متنفرم و همان تناقض همیشگی کار و علاقه! و برسم به این سوال که کسی را بهتر از آنکه از او متنفرید، می‌شناسید؟ که دیدم نوشته قبلی دقیقا همین مضمون است! لذا باید بگویم محییً مَحیا!

رفته بودیم مَرکوه. مرتعی بین جنگل‌های تنگه و نزدیک به روستای قلعه قافه در اطراف شهر مینودشتِ استان گلستان! (نفسی تازه کنید!) داستان چیده شدن همین سفر و رسیدنمان به مرکوه هم جالب است. دو نفری کوله بسته بودیم به سمت مرکوه که شب را کمپ کنیم. البته کمپ را فقط برای دیدن طلوع آفتاب می‌خواهم. همان زمان سحرآمیز که همه‌ی کمپیان، لایق دیدنش نیستند! این را بعد از بارها کمپ کردن در نقاط مختلف ایران و همراه بودن در کنار چندین گروه، می‌گویم.

خلاصه، در همان روستای قلعه قافه، درست سر بزنگاه، به گروهی رسیدیم که درحال بار زدن کوله و بارشان روی تراکتور و عازم مرکوه بودند. اتفاقا همشهری هم از کار درآمدند! چنین احتمالی، چند درصد ممکن است؟ شرط می‌بندم از اینکه وسط میلان یک همشهری پیدا کنید هم کمتر است. همراهشان شدیم و شب را در معیت‌شان دور یک آتش کمپ کردیم و نشستیم و خیره ماندیم و خوابیدیم، هرکدام در چادر و کیسه خواب خودش.

همه این‌ها، برای این بود که آن طلوع را ببینیم، از وسط کوه و جنگل چند رنگ و مه. برای اینکه برق قطرات شبنم روی برگ درختان در نسیم صبحگاهی، چشم‌مان را بزند. برای اینکه علف‌ها را به چند سبز ببینیم. برای اینکه صدای طبیعت را بشنویم. صدای نزاع سگ‌های ولگرد و سگ‌های گله. صدای پرنده‌ای که به خیالت، مادر است و به دنبال فرزندش می‌گردد؛ برای همین است که ناگهان همه ساکت می‌شوند؛ جز پرنده مادر و اسپیکر مزاحم هم‌کمپیان.

همین صدای اسپیکر، سقلمۀ بیدار شدن مادر طبیعت می‌شود. همین، سفره دلش را باز می‌کند تا به تو بگوید این زیبایی، هیچ به زیبایی اوایلش نیست، از بس انسان به فکر خودش است. تا افسوس هزار سال دیرتر پا به دنیا گذاشتن را بر دلت بنشاند و تو را از هر چه مدرنیزه و تکنولوژی و ازدیاد جمعیت و در نهایت سوشال مدیا است، متنفر کند. همان حرفی که قبل‌ترها در همین صفحات زده‌ام. چه بسا هر چه زیبایی در دنیاست را به واسطه همین تکنولوژی و حتی سوشال مدیا، دیده باشیم.

اصلا انسان نسلش را بر روی زمین ادامه داده و زنده مانده، تا شاهد همین زیبایی‌ها باشد. وگرنه این دنیا، برای انسانی که عقل دارد و می‌تواند گاهی تصمیم به خودکشی بگیرد، چه دارد که او را وادار به ادامه حیات کرده؟ جز دیدن همین زیبایی‌ها؟ اصلا چه موجودی زیبایی شناس‌تر از انسان؟ ایستاده بودم بر بلندی، رو به خورشید و از زیبایی منظره لذت می‌بردم. انگار که منظره هم از حضور من لذت می‌برد. صد البته. چه موجودی زیباتر از زن؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *