از 16 سالگی شیفته صدای خود بودم. شاید هم قبلتر از آن. وقتهایی که نوبت روخوانی از روی کتاب به من میرسید و سعی میکردم لحن را وارد صدا کنم و متن را طوری بخوانم که به دل بنشیند.
بعدها در 17 سالگی و روزهایی که روبروی تلویزیون تمرین اجرا میکردم و از خانواده نهیب میدیدم، نهیبی که مرا از رویایم دور کند و گاهی عوض کردن شبکه بود، گاهی تشر زدن و اغلب کنایهای مبنی بر اینکه صدایم خوب نیست، آدرس صداوسیمای خراسان را پیدا کردم و با اتوبوس خود را به آن رساندم تا شاید راهم دهند و تستی بگیرند و پشیمان کار نکرده نباشم.
اما کجای این مملکت، جمع دختر بودن و 17 سالگی و تنهایی، به نتیجه دلخواه میرسد؟ در نهایت به موسسهای آموزشی با هزینه گزاف معرفی شدم که برایشان لحن صدا مهم نبود، پول توی حساب مهم بود و من نداشتم.
با این رویا خداحافظی کردم و دکلمه ضبط میکردم، با دوربین کامپکتی که اشانتیون تلویزیون LCD الجی بود. دکلمههایی از مریم حیدرزاده. صدایش را تقلید میکردم و گاهی نمیگفتم صدای خودم است.
بعد رسیدم به دوران دانشگاه و پادکستهایی که بدون حقالزحمه تولید میشدند و من هم داوطلبانه از صدا مایه میگذاشتم. اما هیچکدام، آن محتوایی نبود که میخواستم مال صدای من باشد. بعد هم به دوران کاری رسیدم و پادکستی آموزشی راه انداختیم. آن هم پادکستی نبود که بخواهم مال من باشد، حتی اگر ابتدای هر اپیزود با لحنی سرخوشانه و بلند خود را معرفی کنم.
حالا میکروفونی دستم رسیده. بعد از مدتها که پیگیر خریدش بودم و افزایش قیمت دلار و صدالبته نابسامانی شرایط مالی، مجالش را نداد. حالا دوستی میکروفونی برایم فرستاده که برای شروع خوب است و شاید همین مهر دوستانه، بهانهای شود برای بازگشت به صدا.
همه اینها تا قبل از امروز بود. امروزی که هم میکروفون داشتم و هم ایده و حتی مهمان و تدوینگر و خلاصه همه چیز فراهم بود، ولی اشتیاقی نبود. انگار هر چه کنم، هر چه بگردم و بیابم و گم کنم، باز آن چیز عزیزی که مرا به شوق برانگیزاند کم است.
امروز فایلی که 3 سال پیش برای اپیزود اول پادکستم نوشته بودم را یافتهام، تنها برای تست میکروفون. بعد غمی عظیم روی دلم نشست. آنقدر به کارهایی که دوست داشتهام تاخیر خورده، که گویی از دهن افتادهاند. آن زمان که اشتیاق دویدن برای گویندگی داشتم، هیچ نداشتم جز صدا؛ حالا که میشود گفت همه چیز هست، دنیای مجازی هم هست که دست به دامان صداوسیما و دورههای صد من یک غاز نباشم، چیز دیگری کم است.
در جستجوی گمشدهام هستم و در این راه، حتما گاهی به بادیه خواهم زد. نهایتش این است که روزی برمیگردم و خطاهای خندهدارم را پاک میکنم. تنها، امیدوارم تا آن روز، حبلالمتینی پیدا شود که بتوانم چنگش بزنم و بالا روم.
اینجا محل بارگذاری فایلهای صوتی من است که گاه و بیگاه ضبط میکنم و تدوین شده یا نشده، میگذارم برای روزی که احتمالا، تنها خودم سراغشان را بگیرم.