دیدم چقدر منم!

10 سال از ورودم به دانشگاه گذشته و من هنوز یک دانشجو هستم! البته از نوع راکد یا جاری یا لجن گرفته، چه توفیری می‌کند؟ مهم این است که من بعد از 10 سال، هنوز یک درس 3 واحدی دارم که بابت پاس نکردنش محکوم به دانشجو بودن‌ام!

حالا بعد از 5 سال دوری از میادین و برنگشتن برای برداشتن کلاه جا مانده در دانشکده مهندسی، رفتم تا کار را یک سره کنم و پوستِ مهندسی برقی را که به دمش رسیده بودم، کامل بکنم.

در این 5 سال کم نشنیده بودم از دور و بری‌ها که «3 واحد چیه دیگه؟ برو پاس کن مدرکتو بگیر حیفه!» یا «چند جلسه کلاس خصوصی بردار، پاسش کن» یا … اما هیچ انگیزه‌ای برای برگشتن به دانشگاه و رفتن به دفتر آموزش و مدیر گروه و استاد و … را نداشتم. حتی آمدن کرونا و مجازی شدن امتحانات و به حد اعلی رسیدن تقلبات هم، ذره‌ای انگیزه در من ایجاد نکرد.

اما حالا کدام آسمان به زمین رسیده بود که تصمیم گرفتم دوباره پا به دانشگاه فردوسی بگذارم، وارد ساختمان آموزش کل شوم و با رعایت حداکثری فاصله اجتماعی، درمورد بازگشتم به تحصیل و انتخاب آخرین درسِ منحوسِ مهندسی برق بپرسم؟ دیدن یک لایو!

منی که در دو مطلب قبلی (موبایلت را زمین بگذار! و The Social Dilemma – معضل اجتماعی) از بدی‌های فضای مجازی، خصوصا اینستاگرام نوشته بودم، حالا با دیدن یک لایو، چنان انگیزه‌ای گرفته بودم که می‌توانستم تا دکترا را یک کله بخوانم؛ طوری که پاس کردن 3 واحد درس مجازی، شوخی مسخره‌ای محسوب می‌شد!

لایو، مربوط به حوزه کاری‌ام بود. یکی از مدیران مارکتینگِ به‌نام، که اتفاقا علاقه‌ای به دیده شدن هم نداشته و اولین بار بود که اسمش را می‌شنیدم، از خودش می‌گفت. از زمان ورودش به دانشگاه و رتبه و رشته دانشگاهی و عدم علاقه به رشته‌اش و تمام کردن کارشناسی با جان کندن بسیار و انتخاب رشته‌ای کاملا متفاوت در کارشناسی ارشد. دیدم چقدر منم!

با رتبه 3 رقمی وارد رشته مهندسی برق شده‌ام، ترم 4 فهمیده‌ام چقدر از این رشته خوشم نمی‌آید، وارد حوزه نویسندگی شده‌ام و در یک توالیِ اتفاقی از تغییر شغل‌ها، وارد دنیای مارکتینگ شده‌ام. اما نقطه اوج ماجرا کجا بود؟ همان چیزی که همیشه دنبالش بودم و هیچوقت نمی‌دانستم چیست! همان رشته دانشگاهی که دوست داشتم بخوانم و روحم از وجودش خبر نداشت! مدیریت کسب و کار یا MBA، گرایش بازاریابی!

چند جمله کوتاه از زندگی یک نفر و یک همذات‌پنداری ساده با دوران تحصیلش، چنان انگیزه‌ای در من ایجاد کرد که پند و نصیحت‌های دوست و آشنا ایجاد نکرده بود! طوری که 8 صبحِ شنبه، در دفتر کمیسیون موارد خاص آموزش کل بودم، تا بپرسم برای برگشتن به تحصیل چه باید بکنم! درست در روز، ساعت و مکانی که همیشه از آن متنفر بودم…

6 دیدگاه در “دیدم چقدر منم!”

  1. عااالی، نوشته ای از دل و پر از واقعیت 🌿🌿
    هر چیزی دقیقا در بهترین زمان خودش اتفاق خواهد افتاد ..
    و من چقدر تو ام . چقدر شبیه تو بودن حتی اندکی ، خوووبه و دوست داشتنی 😊💚

    1. ممنون از تو، مهربون.
      نظر لطفته.
      همینکه هر کس در هر سن و جایگاهی بتونه هدفش رو پیدا کنه،
      یا حداقل از رفتن توی مسیری ذوق‌زده بشه، یکی از بهترین حس‌هاست.
      خوشحالم که تو هم این حس رو تجربه کردی 🙂

      1. عین یه داستان جذاب داشتم می خوندم که ببینم آخرش چی میشه. اما مواجه شدم با یک پایان باز…
        مثل بعضی فیلم ها😊

  2. Can I simply say what a comfort to find somebody that actually knows what they are talking about on the net. You definitely realize how to bring a problem to light and make it important. More people have to check this out and understand this side of your story. I cant believe you are not more popular because you certainly have the gift.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *