یا رب این «نودولتان» را با خر خودشان نشان

هر چند روز یکبار، دچار خمودگی و ناامیدی شغلی می‌شوم. از این جهت که حس می‌کنم کارم بیهوده است، اثرگذار نیستم و از جبر جغرافیایی، پولی هم عایدم نمی‌شود. یعنی اگر ایران نبودم، احتمالا فقط دو مورد اول آزارم میداد، آن هم اگر در شرکت‌های آبدوغ خیاری کار می‌کردم. اما اینجا ایران است و همینکه این احساس هر “چند” روز یکبار سراغم می‌آید، باید کیبورد را گاز بزنم!

اینجا قرار نیست کیبورد را گاز بزنم، اما میخواهم کمی دلداری به خودم بدهم و ایضا کمی امید به آن‌هایی که دچار خمودگی شغلی می‌شوند.

قرار نیست همه آقازاده باشیم یا با آشناییت دادن به آقاها و آقازاده‌ها، کار خوب پیدا کنیم و مسئولیت‌های خطیر بگیریم و پول‌های گنده به جیب بزنیم. ما آدم‌های معمولی باید بخوانیم، یاد بگیریم، آستین بالا بزنیم، دست و پنجه نرم کنیم، اشتباه کنیم، تنبیه شویم، دوباره بخوانیم، یاد بگیریم، … و همین چرخه را تکرار کنیم. جایی هم برای تشویق نیست، چون اگر تجربه‌ی کاری سن و سال داری داشته باشیم، می‌دانیم که تشویق اگر وجود داشته باشد، در واقع شوخی و طعنه است! به اینکه چرا زودتر یا بیشتر نکردی؟!

اما تفاوتی که می‌توانیم داشته باشیم و در حد درک یک آقازاده یا واسطه‌دار نمی‌گنجد، ویژن است. چشم‌انداز. دورنگاه. هدف والا. نمی‌دانم کلمه دقیق و درستش چیست. همان چیزی که با پول و پارتی خریدنی و به دست آمدنی نیست.

کسی که برای گرفتن شغلش پارتی دارد را فقط باید جایی بگذارند تا حقوقی بگیرد، اما اینکه چقدر از آن کار معنا بیرون می‌کشد و چقدر به آن معنا می‌بخشد، واضح است: هیچ!

این را در صحبت با مدیران عاریه‌ای هم می‌شود یافت. عاریه‌ای را به مدیرانی می‌گویم که ذاتا مدیر نیستند و مدیریت بلد نیستند و نمی‌خواهند یاد بگیرند و تنها بابت آشنایی با کسی یا داشتن پولی، پشت میزی نشسته‌اند. البته که مدیر بودن با لیدر بودن هم متفاوت است.

مدیر عاریه‌ای کاری به ارزشی که می‌تواند خلق کند، یا زیانی که دارد می‌زند ندارد! فقط به درصد سود و سهم خودش فکر می‌کند. این مدیر اگر روزی هم بخواهد برای شوآف یا همراه شدن با موجی، کار خوبی بکند، چون قلبا به آن واقف نیست، سوتی می‌دهد و ناخالصی نیتش می‌زند توی چشم و سر نخ را که بگیری، به همان سود شخصی می‌رسی.

با مدیران شروع کردم، چون دیدن نشانه‌ها در مدیران سرراست‌تر است. چون یک مدیر به پشتوانه جایگاهش، درونیاتش را راحت‌تر بروز می‌دهد و بیشتر خودش است. پس می‌شود مدیر نبود، اما عاریه‌ای بود.

اگر کسی نتواند از کارش معنایی بیرون بکشد یا به آن معنایی ببخشد و کارش شده بی‌معنا بودن و بی‌معنا کردن، عاریه‌ای است.

و چقدر ترحم برانگیز است، کارمندی که عاریه‌ای است!

***

باری، در جمعی که اسمش را کلاس جامعه‌شناسی گذاشته‌ام، سوال شد بی‌اخلاق‌ترین کاری که کرده‌اید چه بوده؟ به جواب‌ها کاری ندارم، اما فهمیدم تا زمانی که در شرایط انجام کاری غیراخلاقی نباشی، انجام ندادنش افتخاری ندارد. مثلا اگر نتوانی دزدی کنی، بلد نیستی یا می‌ترسی؛ چطور می‌شود به دزد نبودنت بنازی‌. صد البته که دزدی تنها کار غیراخلاقی موجود در دنیا نیست.

پس ممکن است هر کدام از ما، یک مدیر عاریه‌ای باشیم، فقط توی زندگی‌مان پارتی خوب نداشته‌ایم. یا هرکدام‌مان آقای ارجاعی، شهردار مخلص ولی مفسد مشهدالرضا باشیم که مشهد را فقط با الرضا می‌پسندید و شامش سالاد بود، با یک دانه برنج جامانده روی قاشق. که یحتمل چیزی شبیه به همین دانه برنج، رسوایش کرده.

کسی که زمانی نمی‌دانسته یک میلیارد چقدر است، وقتی به مدیریت می‌رسد و دستش باز می‌شود و میلیاردها تومان را می‌بیند، نمی‌داند و ندیده و یاد نگرفته که با آن پول‌ها چه کارهایی می‌شود کرد؛ جز همان فساد. حتی شاید می‌توانست پول بیشتری به جیب خودش و مردم مشهد بزند، اگر بلد بود. همین موضوع را می‌شود به دیگر مناصب شغلی تعمیم داد، چه در رده مدیریتی و چه در رده دون‌پایه.

چندی پیش، گفتگویی یک ساعته با رضا منصوریان، موسس کارخانه رام پلاست شرق داشتیم و از بحران‌های مدیریت و کارآفرینی و تولید در شرایط این روزها حرف زدیم. در بخشی از صحبت‌هایش گفت: «گاهی با خودم فکر می‌کردم اینایی که کارمند سازمان تامین اجتماعی هستن، اینایی که در سازمان‌های دولتی مشغول هستن و به کار من و امثال من رسیدگی نمیکنن و وظیفه‌شون رو درست انجام نمیدن و احساس برتری نسبت به مراجعین دارن، کی هستن؟ چه جوری‌ان؟ خیلی به این موضوع فکر می‌کردم. بعد دیدم اونا خود من‌ان! یعنی من هم اگه برم کارمند سازمان تامین اجتماعی بشم، همون آدم میشم.»

حالا دلیل اینکه چرا ما، به‌عنوان انسان عاملی که عقل دارد و فکر می‌کند، به‌جای سعی در اصلاح سیستم اشتباه، خودمان در آن جا می‌افتیم و شبیه به آن می‌شویم و حتی گاهی هم از آن دفاع می‌کنیم را نمی‌دانم و جای فکر و مطالعه و بحث بیشتری دارد.

اما برای شروع، بد نیست در موقعیت‌های مختلف، به چرایی و هدف کارهای‌مان بیشتر فکر کنیم و دنبال راه‌های بهتری برای رسیدن به هدف یا تعریف چرایی آن باشیم. نه‌تنها حس بهتری دارد، که نتیجه کار هم بهتر می‌شود.

ایضا مراقب باشیم کسی در دلش، عنوان این نوشته را، خطاب بهمان نگوید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *