عزیز منصور نیامد

باور کنید هیچ چیز در دنیا شما را آنقدر نمی‌رنجاند که رد شدن یا به سرانجام نرسیدن مهر و محبت. چیزی شبیه به دل شکستن، اما دل شکستنی که صبر ناچاری به همراه دارد و اساسا باعث پرورش و صیقل خوردن روح می‌شود.

عزیز منصور اسمی است که ما رویش گذاشته‌ایم. گربه نر سفید و زیبایی با چشمان سبز یاقوتی که وقت خوردن صبحانه، آرام نزدیکمان شد. آنقدر لاغر بود و روی تنش آثار زخم، که میل صبحانه‌ام پرید. صبحانه را با هم خوردیم. یک لقمه من و یک لقمه گربه، تا جایی که هرچه در ظرف ماند، برای او شد.

غذایش را که خورد، کمی کنارمان لمید و نگاه‌های مهربان کرد. آنچنان غرق ذوق بودم که آرزو کردم کاش هیچ لقمه‌ای نخورده بودم و همه صبحانه، سهم او شده بود.

همانجا قول دادم باز هم سراغش می‌روم و غذای بهتری برایش میبرم که کمی جان بگیرد. دلم تاب نیاورد و صبح روز بعد با یک وعده از غذای خانگی گربه خودم، به دیدارش رفتیم، بی که خودمان صبحانه‌ای برای خوردن داشته باشیم.

ساعتی نشستیم و عزیز منصور را صدا زدیم و دور پارک گشتیم، اما خبری نبود. آن مدتی که سعی کردم بوی مرغ را به مشامش برسانم، یا به امید اینکه صدایم را بشناسد صدایش زدم، فهمیدم که چقدر دیدنش می‌توانست حالمان را خوب کند.

منتظر عزیز منصور، در عالم خودم بودم. در روزهایی که بدی دیده‌ام و دلم شکسته یا قدرناشناسی دیده‌ام و دلم شکسته، اما این تجربه جدیدی از دل بود. نه عزیز منصور از من خواسته بود برایش غذا ببرم، نه قول داده بود که حتما می‌آید. من بی توقع نشسته بودم و آرزو می‌کردم کاش عزیز منصور بالاخره بیاید و غذا را بخورد و خوشحالم کند.

یک زمان، نزدیک یا دور، به مرحله‌ای می‌رسید که فقط یک چیز قلبتان را آرام می‌کند، محبت کردن. محبت و قدرشناسی دیدن که هر دو از طرف مقابل برمی‌خیزد، تا جایی تسکین دهنده‌اند. تا زمانی که قلب در حال رشد است و از دیدن خوبی سایرین یاد می‌گیرد و غرق شادی می‌شود. اما وقتی به سطح عمیق‌تری می‌روید، حتی دیگر منتظر محبت و قدرشناسی از طرف دیگران نیستید. چون در اغلب موارد، نادانند و هیچ انتظاری نمی‌شود داشت.

پس محبت بی چشم‌داشت می‌شود و خلوصش چندین برابر. فرقی نمی‌کند مخاطبش کیست یا چه نسبتی دارد یا چه موجودی است. مثل کسی که در محرم نذری می‌دهد و نمی‌داند غذای نذری به دست چه کسی می‌رسد. (هرچند دیگر در محرم و غذای نذری هم این میزان خلوص نیست و برای صاحب مجلس خیلی هم مهم است که مهمان اگر فامیل نبود، حتما خدا و پیغمبر حالیش باشد و حتماتر دو ساعت قبل از شام را در مراسم بوده و ضجه زده باشد.)

حال فرض کنید به این مرحله رسیده باشید، آنچه می‌رنجاندتان، دیگر بداخلاقی یا تشکر نکردن طرف مقابل نیست، نیامدن و نبودنش است. مثل نذری دهنده‌ای که دیگی شله بار گذاشته، اما هیچکس میلی به شله ندارد. تصور چنین چیزی دور و خنده‌دار است. اما فرض کنید به چنین مرحله‌ای از دنیا رسیده‌اید. آنجا دیگر مظلوم است که می‌تواند ظلم کند. با دریافت نکردن محبت. با پس زدن مهر. آنجاست که می‌فهمید دنیا می‌تواند تنگ‌تر و سخت‌تر نیز بگذرد و حق هیچ گلایه‌ای هم نیست.

2 دیدگاه در “عزیز منصور نیامد”

  1. خواندمش؛ جالب بود. نوشته‌هات رو دوست دارم؛ حتی اگه کپشن یک پست اینستاگرامی یا متن تلگرامی کوتاه باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *