با خودم هستم. با آن مغز فلجی که به وقت نوشتن، اولین جملهای که واردش میشود همین است. اگر قرار بود… احتمالا بنا دارد خودش را بگذارد جای هر احدالناسی که دلش خواست و مثلا از جانب او، زندگی را متصور شود و بعد شروع کند به نوشتن از زبان و حال او.
این ورژن مزخرف از نوشتن و معیوب شدن قسمتی از مغز قلم فرسای سابق را مدیون شغل شخیصم هستم. کانتنت مارکتر، سوشال مدیا مارکتر، دیجیتال مارکتر و هر عنوان دیگری که مارکتر یا بازاریابی را یدک میکشد و خودم نمیدانم تخصص اصلیام کدامشان است.
نوشتن اینها احتمالا برای رزومه کاریام خوشایند نباشد. میگویید کارفرما از روی سوابق کاریام متوجه نمیشود این باباپوری که رزومه فرستاده، کارش را با نوشتن و روزنامهنگاری شروع کرده و بعد حتما به علت بدعهدی روزنامه خراسان در پرداخت حقوق یا پارتی بازی شهرآرا در استخدام و سانسورهای عجیب و غریب هر دو، مجبور شده شغل شریفش را رها کند و به ورطه بازاریابی بیفتد؟
اصلا اگر متوجه نمیشود، کاش کلیک رنجه کند و لینکی که برایش از وبسایت شخصیام گذاشتهام، دقیقا برای همین روزها که با عوالم نیرویی که دارد استخدام میکند بیشتر آشنا شود، را باز کند و بخواند که چقدر من از این فضای مجازی و سوشال مدیا متنفرم. این هم شاهدش: The Social Dilemma – معضل اجتماعی
سر همین حس متناقضی که نمیدانم اسمش را هرز چرخیدن در فضای مجازی بگذارم یا حرفهای شدن در شغلی که دارم، بارها خواستهام مسیر شغلیام را کج کنم و وارد راه دیگری شوم؛ اما هر بار تجربهای ناخوشایند مانع شده. یا عرضه از صفر شروع کردن نداشتم، یا دچار بیگاری شدهام، یا کارفرما اعتماد نداشته و بدتر از همه، در کنار هر کدامشان، بازگشتهام به سوشال مدیا مارکتری.
مثلا مدتی HR و کارشناس منابع انسانی بودم، باز مشغول گرداندن پیج سازمانی و پیج کارکنان شدهام؛ مدتی مدیر بازرگانی بودم و باز مشغول سوشال مدیا مارکتینگ شدهام. همه اینها در حالی است که هر بار پیج جدیدی افتتاح یا لاگین میکنم، افسوس میخورم که چرا برای خودم پیج نمیزنم و صاحبکار خودم نمیشوم. که باز برمیگردم به همان تنفرم از سوشال مدیا.
میتوانم در توصیف شغلم بگویم: کاری که بیش از همه متنفرم و بیش از همه بلدم!