اپیدمی آدم‌های دو رو

مدتیه نسبت به معاشرت با آدم‌ها خیلی سختگیر شدم. البته سختگیری نسبت به خودم و در میزان سازش باهاشون، نه در انتخاب کردنشون، چون اگه به خودم باشه به مرحله انتخاب هم نمیرسه و ترجیح میدم یه غارنشین دور از آدم باشم تا یه آدم ماشینی که مجبوره برای گذران زندگی و مخارج یومیه، با یه کارفرمایی که تو این مملکت بناش رو گذاشته به بیگاری کشیدن از کارمند و کارگر، به توافق برسه و بره سرکار.

وقتی به برهه‌های مختلف تاریخ نگاه میکنی، میبینی مردم ایران هر چند سال و بنا به اقتضای شرایط حکومت، تعاریفی از خوبی و بدی داشتن و براساس همون تعاریف، سعی کردن خودشون رو توی ستون خوب‌ها جا بزنن، بدون اینکه بدونن اون خوبی که براشون تعریف شده، واقعا خوبه یا نه. مهم ذهنیت خودشونه نسبت به اون موضوع که اتفاقا و متاسفانه این ذهنیت، خیلی ساده و با استفاده از رسانه قابل تغییره. و اینجاست که در کنار عوام فریب خورده، شارلاتان‌هایی ظهور میکنن تا از اون تعاریف برای سودهای شخصی استفاده کنن.

همونطور که انقلاب 57 رخ داد و بعد از حکومت پهلوی که سختگیری‌ای روی دین مردم نداشت، جمهوری اسلامی اومد که باورش برتری اسلام بر سایر دین‌ها، و والا مقامی مسلمین بر سایر مردم بود، مردم کم‌کم رنگ عوض کردن و تعاریف خوب بودن رو تغییر دادن، تا کسی که نماز میخونه و دائم‌الروزه است و رد مهر روی پیشونیش نقش بسته و خلاصه بخوام بگم، کسی که همه خوبی‌هاش در خلوت خودش خلاصه میشه، برتری پیدا کنه نسبت به کسی که از مشغله کار (که حتی میتونه کار خلق‌الله باشه) نمازش رو وقتی میخونه که قضا شده؛ یا اونی که صرف خوندن چهارتا کتاب مطالعه آزاد دینی، لباس مشخصی تنش میکنه و انتظار احترام مظاعف داشته باشه، خصوصا از سربازی که اونم لباس مشخصی میپوشه و جز مطالعات درسی و دانشگاهیش، مجبوره دو سال شب بیداری بکشه و خدمت بی مواجب کنه.

همونطور هم جرقه‌های انقلاب مهسا امینی بود که توی باورها و صدالبته تظاهرها تغییر ایجاد کرد. مثلا تا مدتی اونایی که بابت لباسشون توقع احترام بیشتر داشتن، جرات بیرون اومدن با اون لباس رو نداشتن. یا کارفرمایی که دوتا عکس مشخص رو زده بود به دیوار اتاقش، مجبور شد عکس‌ها رو پایین بکشه و حتی به نیروهاش تاکید کنه اصراری روی پوشش کارکنانش نداره.

هرچند این رنگ عوض کردن‌ها فقط ظاهری هستن و برای نفع کوتاه مدت و ممکنه هفته‌ها بعد به رنگ دیگه یا حتی رنگ قبلی دربیان و به زعم عده‌ای، همین رنگ وارنگ شدن کمک کنه به افزایش تنوع، ولی برای مردمی که ذاتا و قلبا خوب هستن و دنبال خوبی واقعی، هزینه داره. هزینه‌های مادی و مهمتر از اون، هزینه‌های معنوی.

عجیبترین موردش رو اخیرا در آشنایی عمیق‌تر (فقط یک هفته کافی بود!) با یکی از کارفرماها دیدم که عضو سابق شورای شهر مشهد هم بوده، در اتاق بازرگانی فعال بوده و همچنان مطالبی ازش توی روزنامه‌ها چاپ میشه که حاضرم شرط ببندم خودش هیچ اشرافی به موضوع نداره و با پول کار رو جلو میبره.

آشنایی ما بعد از اعتراضات مهسا امینی بود. زمانی که دیگه میخواستن نرمش قهرمانانه کنن و با جریان جدید جوونا همراه باشن. زمانی که فهمیدن به شیوه سابق دمِ امام جمعه رو گرفتن جواب نمیده و باید انعطاف به خرج داد. و منی که پیش از اون نظر ایشون رو درمورد دوچرخه سواری زنان در مشهد خونده بودم: «مجتبی بهاروند رئیس کمیسیون حمل و نقل شورای شهر مشهد بیان کرد تاکنون ندیده که کسی مانع دوچرخه سواری بانوان در شهر شود و توسعه دوچرخه سواری در دستور کار شورای پنجم و شهرداری است.» و میدونستم هر دو قسمت این جمله دروغه، چرا که هم زنان مشهدی از استفاده از دوچرخه‌های اشتراکی بایدو محروم شدن و هم شورای پنجم و کمیسیون حمل‌ونقل، کاری برای توسعه دوچرخه‌سواری (چه آقایان، چه بانوان) نکرد! اما به دلیل همون ظاهرسازی‌ها، فکر می‌کردم آگاهی مردمه که زیاد شده، نه طمعشون برای سواستفاده و موندن در قدرت.

اون زمان هم دل خوشی از کارفرمام نداشتم بخاطر حقوق پایینی که میداد و چون بین این دو نفر آشنایی بود، سعی کرد با بد گفتن از کارفرمام که همکار سابق خودش در شورای شهر مشهد بود، من رو کاملا ناامید کنه تا بعد از قطع همکاری به پیشنهاد کار خودش فکر کنم. هرچند بین قطع همکاری من و قبول پیشنهاد کاری ایشون، بیش از یک سال فاصله افتاد و شرکت دیگه‌ای هم مشغول به کار بودم، اما هربار که من رو میدید، یاد بدی‌های همکار سابقش در شورای شهر یا هم‌صنفی‌ش در حمل‌ونقل که اونم بهم پیشنهاد کار داده بود میفتاد و سفره دلش باز میشد.

بخاطر همین بدگویی‌ها و اون حس سابق و البته ظاهرسازی تمیزی که انجام میداد، اونقدر توی همکاری دو دل بودم که از پیشنهاد کار تا شروع همکاری یک سال و نیم گذشت و توی این مدت به بهانه‌های مختلف برای شروع کار جدید و متفاوت دعوتم میکرد به جلسه. منم که سرم درد میکنه برای کار جدیدی که اتفاقا پول خوبی هم داشته باشه، پا میشدم میرفتم جلسه تا بالاخره روی کاری که میخواستم انجام بدم یعنی دیجیتال مارکتینگ که ایشون حتی اسمشو نشنیده بود با اینکه یه شرکت بین‌المللی حمل‌ونقل داشت، و حقوق مد نظرم به توافق رسیدیم.

ابتدا قرار بود جای نیروی ترانزیت مستعفی برم که گفتم من نه بلدم نه علاقه‌ای دارم یاد بگیرم. نیرویی که توی آشنایی اول، از تمام نارضایتی‌هاش نسبت به مجتبی بهاروند توی مدیریت و پرداخت حقوق گفت و اتفاقا مجتبی بهاروند هم تلافی کرد و از عدم توانایی همون نیرو و بازدهی نداشتنش تو مدت همکاری گفت. حتی گفت پسرم که تازه دیپلم گرفته از این خانم که کار ترانزیت انجام میده، بهتر انگلیسی صحبت میکنه و توی مدت همکاری یه مشتری هم براشون نساخته.

بهرحال من کار تخصصی خودم رو شروع کردم و بارها برای پیج شخصی مجتبی بهاروند هم مشاوره دادم و توی تولید محتوا کمکش کردم، اما هنوز یک هفته نشده بود که یک روز صبح دیدم نیروی قبلی که گویا عین زوجی که دعوا کنند و بعد آشتی، قشنگترین لباسش رو پوشیده و موهاش رو روی شونه‌ش ریخته و نشسته پشت سیستم و برگشته به آغوش پر مهر کارفرمایی که هردو از هم ناراضی بودن.

من به میزان شان و شخصیت این شخص کاری ندارم، اما چیزی که برام واضح بود، دو رویی و دروغگویی بود. برای همین طی پیامی به مجتبی بهاروند از حس عدم اعتمادم گفتم و اینکه لازمه برای ادامه همکاری حتما قرارداد داشته باشیم و تا اونموقع کار رو معلق میکنم. اما ایشون به جای اطمینان خاطر دادن به شخص خودم، دوباره شروع کرد به گفتن از اشتباهات نیروی دوباره برگشته. اینجا بود که از طرف خودم اعلام قطع همکاری کردم و تقاضای تسویه حساب بابت یک هفته همکاری.

حالا کاری ندارم که سر پرداخت این حق‌الزحمه، حقوق توافقی رو کشوند به کف قانون کار، چون از آدمی که کارکنانش هر روزِ اون یه هفته رو داشتن از عقب موندن حقوق و اضافه‌کاری‌های چند ماه پیششون میگفتن انتظار دیگه‌ای نداشتم، اما از آدمی که دقیقا تو همون یه هفته برای رای آوردن مسعود پزشکیان تو انتخابات ریاست جمهوری، هم ستاد زد و هم نیروهاشو به کار گرفت، انتظار تقسیم بر سه شدن حقوقم نمی‌رفت.

کاش حداقل مجتبی بهاروند توی پرداخت این یک میلیون و خرده‌ای خساست به خرج نمیداد و پیامام رو سین میزد، اونم در برابر منی که هزینه سه روز زندگیم از حقوق یه هفته کار تو شرکت بین‌المللی ایشون بیشتر میشه.

داشتم میگفتم، شناختن واقعیت آدما خیلی سخته، خصوصا تو زمونه‌ای که فیلم بازی کردن و تظاهر کار ساده‌ای شده و نفع‌های زیادی هم به دنبال داره. مثلا برو توییتر مجتبی بهاروند رو بخون، حتم دارم با خودت میگی عجب آدم حق طلب و حق گویی! زارت.

مجتبی بهاروند در مدیریت

اگه احیانا پیج رو خواستین به همون شماره کارت پرداخت کنین تا اطلاعاتش رو براتون بفرستم! پیج لینکدین هم هست، منتها قیمتش بالاتره چون فالوور خوبی گرفته که همگی مرتبط با حوزه ترانزیت هستن :)))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *