اندر مواهب بی‌هدفی!

تا پیش از این هرگاه در جمع یا مصاحبه‌ای، از فراز و نشیب زندگی کاری‌ام صحبت کرده‌ام، لگام امور را سپرده‌ام به دست تقدیر و سرنوشت. یعنی اگر تقدیر بنا داشته من در فلان روز از فلان ماه سال ۹۷ و خیلی اتفاقی وارد کار تحقیقات بازار مرکز آگهی‌های روزنامه خراسان شوم، صرفا به دلیل خواست الهی و تقدیر بوده. نه فقط این ورود و خروج‌ها از شغل‌های مختلف، بلکه ارتباط گرفتن با افراد و همکارانی که هر کدام حلقه‌ای از یک زنجیره بوده‌اند برای ارتباطات گسترده‌تر را نیز از همین جنس دانسته‌ام.

اما در حال حاضر قصد دارم همه زحمات را مدیون خودم بدانم! مدیون شخص شخیص خودم که گاهی جسارت به خرج داده و پا در مسیری متفاوت گذاشته یا سر صحبت با کسی را باز کرده. این جسارت‌های شخصی بوده‌اند که مرا از مسیری یکنواخت، بیرون انداخته‌ و به مسیری جدید و جذاب وارد کرده‌اند.

این تغییرات هم گاهی آنقدر زیاد و سریع اتفاق افتاده‌اند که می‌توانم خودم را «جسور لیدی» خطاب کنم! هرچند تا مدت‌ها پیش برایم ناراحت‌کننده بود. هم اینکه نمی‌دانم قرار است در آینده چه کاره شوم (که هنوز هم دقیقا نمی‌دانم!) و هم اینکه نمی‌توانم در موضوعی که واردش شده‌ام به قدر دلچسبی عمیق شوم!

در دوران بچگی اگر از من می‌پرسیدند میخوای چیکاره بشی؟ بستگی داشت در کدام مود باشم و آخرین فرد موثر زندگی‌ام چه کسی بوده باشد! مثلا اگر از خانم دکتر مهربانی که چوب بستنی را با ملایمت ته حلقم فرو کرده بود خوشم می‌آمد، تا مدت‌ها می‌خواستم دکتر شوم. مدتش هم به اندازه زمانی بود که فرد موثر بعدی جلوی راهم سبز شود. مدتی می‌خواستم پلیس شوم، مدتی کارآگاه جنایی، مدتی معلم، مدتی دندان‌پزشک و … حتی مخترع هم توی لیست علاقه‌مندی‌هایم بود که احتمالا تحت تاثیر «سفرهای علمی» و خانم فریزل شکل گرفته.

اما همین هدف غایی نداشتن برای زندگی، گذشته از این که ممکن است از نظر عده‌ای قبیح و نابخشودنی باشد، باعث شده در انتخاب‌هایم و تغییر موقعیت‌ها چابک باشم. تغییراتی که می‌توانند خودخواسته و یا ناخواسته باشند. همین هدف نداشتن، باعث شده به هر سوراخی که ابعاد مناسبی داشته سرک بکشم. این سرک کشیدن ممکن است در جهت یافتن همان هدف غایی بوده باشد یا از سر کنجکاوی. اما هر کدامشان دریچه‌ای شده‌اند به دنیایی جدید و یادگیری‌ها و آشنایی‌ با آدم‌های جدید و در نتیجه، بزرگتر شدن گستره اطلاعات شخصی و ارتباطات کاری و دوستانه.

اگر مجال بود می‌توانستم از اولین روزی که وارد دانشگاه شده‌ام و محیط جدیدی را تجربه کرده‌ام، شروع کنم به مثال زدنِ اتفاقات و پیش‌آمدهایی که من را از مسیر از پیش تعیین شده‌ای که قرار بود مانند اکثر هم‌دوره‌ای‌هایم طی کنم، دور کرده‌اند و در نهایت رسانده‌اند به جایی که در حال حاضر هستم. اما می‌خواهم فعلا از آخرین اتفاق و تغییر مسیر بگویم که نتیجه‌اش رسیدن به دنیایی بوده که همیشه در ذهن می‌پرورانده‌ام. اصلا خصلت چابک بودن و تغییر مسیرها و لذت بردن از این سبک زندگی، همین است؛ اینکه تا واردش می‌شوی با خودت می‌گویی: «ایول این همون چیزیه که همیشه می‌خواستم!»

همان شغل عزیز و دوست داشتنی که اسمش را نمی‌دانسته‌ام، همان شغلی که در جواب هیچ کدام از سوالات «دوست داری در آینده چکاره شوی؟» نیامده! چون اصلا با چنین موقعیتی آشنا نبوده‌ام! حالا منی که روحش اصلا از وجود این شغل با خبر نبوده، به پاس همان روحیه بی‌هدفی و چابکی، واردش شده‌ و از این بابت ذوق وافری دارد.

اجازه بدهید از این موقعیت، مفصلا در مطلبی دیگر پرده‌برداری کنم. چون در آخر این متن عقیم می‌ماند و آن‌طور که شایسته است، پرداخته نمی‌شود.

درمورد بی‌هدفی و چابکی در تغییر مسیر هم مقالاتی خوانده، حرف‌هایی شنیده و TEDهایی دیده‌ام، اما در حال حاضر حضور ذهن ندارم. تا مطلب بعدی سرچکی می‌کنم و بیشتر درموردش حرف می‌زنم.

4 دیدگاه در “اندر مواهب بی‌هدفی!”

  1. ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربیاتتون. در بخش‌هایی از نوشته شما انگار تجربیات خودم رو میخوندم.

    1. خواهش میکنم. فکر میکنم تجربه اکثر جوونای ایرانیه که همینطوری رفتن دانشگاه و بعد هم سرکار و همچنان دنبال علاقه‌شون هستن…

  2. خیلی جالبه، فقط یه چیزی بگم که برای خودم خیلی جالبه و اینه که من بچگی دوس داشتم سوپر مارکت داشته باشم و خب بزرگ شدم عوض شد کلا
    سپاس

    1. احتمالا بخاطر خوراکی‌های خوشمزه‌ای بوده که همیشه دلمون می‌خواسته، ولی پول نداشتیم و فکر می‌کردیم راهش سوپر مارکت داشتنه :))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *