از مطب هم می‌شود معراج رفت

دیروز از ساعت 5 و نیم عصر تا 9 ونیم شب، در مطب دندان‌پزشکی منتظر بودم تا نوبتم شود. 4 ساعت از بهترین ساعات روز، بعد از ساعت کاری و تنها وقتِ فراغتم را صرف نشستن در مطب دکتر کردم. شکایتی نداشتم چون حق با منشی بود. منشی‌ای که صلاح دیده تنبیهِ مراجعی که به‌جای ساعت 4 ونیم 5 و نیم رسیده، منتظر ماندن تا آخر وقت باشد. حتی اگر مابین مریض‌ها، دو سه نفر را بدون نوبت و از سر رفاقت رد کند داخل…

گزاره نا محبوبی است. اینکه بنویسم: «منشی‌ها بی تقصیرند» خودم تا قبل از دیدن آن خانم، در آن 4 ساعت، دوست داشتم بپرم و گلوی منشی را بجوم. که دارد عمدا مرا معطل نگه می‌دارد. آن هم منی که زیاد آمده‌ام و اقلا باید یک رابطه سلام و علیک واقعی بین‌مان شکل گرفته باشد و همین سندی است بر اینکه نباید من را بابت یک ساعت تاخیر، این چنین تنبیه کند و بگذارد ورود کسانی که مکالمه‌شان با منشی بیش از سلام و علیک است و حتی به حال و احوال از دوستان مشترک می‌رسد را ببینم.

ولی من به روی خودم نیاوردم و هندزفری در گوش، سرم را با شعر و پاییدن آدم‌ها گرم کردم. حتی شعری هم در عتاب منشی نوشتم که:

مرا ساعت‌ها، به جرم دقایقی دیر رسیدن

منتظر نگاه داشت

منشی دندان‌پزشکی، با نگاه خیره‌اش از پشت عینک

پشت میزی چوبی در اتاقی که پیش از آن

آشپزخانه بوده، از گچ‌کاری سقفش پیداست

مرا ساعت‌ها منتظر نگاه داشت

منشی دندان‌پزشکی، که اگر

پشت میز ریاست می‌نشست،

می‌توانست ساعت‌ها خط و نشان بکشد و

ساعت‌ها وعده‌های دروغ بدهد و

ساعت‌ها زندگی را

از مردم بدزدد

منشی دندان‌پزشکی، اگر مسئول دولتی بود

9 اسفند 1401

معلوم است حسابی از دستش شکار بوده‌ام. تا اینکه درست در اوج ناامیدی، ناگهان از پشت میزش رو به من پرسید: فامیل شما چی بود؟ فامیلم را گفتم و گفت بعدش شما برو. همین جمله، از جا پراندم. دویدم سمت در ورودی که نکند کسی جایم را بدزدد. همینکه فهمیده بودم مرا از یاد نبرده و 4 ساعت انتظار به نتیجه رسیده، کافی بود.

تازه بعد از اینکه بیرون آمدم و زنی را دیدم که با او بحث می‌کند که چرا اجازه نمی‌دهد زودتر برود داخل و فقط روکش دندانش را تست کند، فهمیدم منشی گناهی ندارد. نه اینکه حالا که دارد اجازه نمی‌دهد کار درستی می‌کند، برای اینکه مجبور است در مقابل درخواست مراجعین، پاسخی بدهد.

به یکی می‌گوید نمی‌شود، او هم قبول می‌کند و برمی‌گردد می‌نشیند و منتظر می‌ماند.

به یکی که آشناست، نمی‌تواند بگوید نمی‌شود. بهرحال سلام و علیک‌هایش فقط به همان مطب ختم نمی‌شود، ممکن است هر جای دیگری کارشان گیر هم افتد و حتما این شرایط برای همه‌مان پیش آمده.

به یکی می‌گوید نمی‌شود، او قبول نمی‌کند و حق بیشتر می‌خواهد و شروع می‌کند به داد و قال که پس چرا به آن یکی حق بیشتر دادی؟ آن هم با وجود اینکه به جز در آن مطب، سلام و علیکی با منشی نداشته و نخواهد داشت و ممکن نیست جایی گره‌ای از کار منشی باز کند.

یکی هم مثل من خودش را می‌خورد ولی درخواستی نمی‌کند که نکند پاسخش نه باشد و خودش را خراب کند. به‌عبارتی، می‌گیرد می‌شیند، ذلت نمی‌پذیرد!

رفتار منشی در همه این‌ها متفاوت است. طبیعی است. منشی هم انسانی است که روابط خارج از محیط کار دارد و مثل هر کس دیگری ممکن است مشکل محل کارش به خانه هم راه باز کند و حال زندگی‌اش را به هم بریزد. اما در همه این حالات، یک امر مشترک است. درخواست مراجع!

همیشه این مراجع است که با درخواستش، منشی را به واکنش وامی‌دارد. با درخواستی که از راحت‌طلبی، خودخواهی، نگاه بالا به پایین، قدرت‌طلبی یا صد مشکل دیگر می‌آید و کاش می‌دانستم چطور می‌شود این عادت را ریشه‌کن کرد.

عادت ایرانی جماعت برای جا زدن و پارتی پیدا کردن و تقلب کردن و عجله بیش از حد برای رسیدن به خواسته. یک شبه ره صد ساله رفتن. بی زحمت، مزد بی حساب گرفتن.

باور کنید من نمی‌توانستم در آن 4 ساعت انتظار، هسته اتم بشکافم یا حتی با بهترین دوستم قرار کافه بچینم! واقعا قرار نبود استفاده مفیدتری از آن 4 ساعت بکنم. چه چیزی بهتر از خلوت با خود و گوش کردن به شعر و نوشتن و تماشای روابط آدم‌ها و فکر کردن به هر کدام؟

خواسته‌های ماست که آدم‌ها را در معذوریت انتخاب می‌گذارد. بعد که یکبار برای دوست و رفیق، چیزی را دور زدیم و مزه‌اش لای دندان‌مان ماند، برای غریبه هم با دریافت پول، سند آشنایی صادر می‌کنیم. با پول، رفیق صد ساله می‌شویم و حاضریم در هر مجلسی، در رسای دوست جدیدمان بگوییم و پای درخواست‌هایش را امضا بزنیم. خیلی چیزها را به پول فروخته‌ایم.

وقتی دوستی و روابط آدم‌ها از کیفیت می‌افتد، وقتی اخلاق به تبع منافع رنگ عوض می‌کند، انتظار کیفیت را از هیچ چیز نمی‌توان داشت.

نه محیط زیست، نه آنچه نفس می‌کشیم، نه آنچه می‌نوشیم، نه آنچه می‌خوریم، نه آنچه می‌پوشیم، نه آنچه می‌رانیم، و نه هر چیز دیگری… کیفیت‌های ساختگی را، تنها با پول می‌توانیم بخریم.

5 دیدگاه در “از مطب هم می‌شود معراج رفت”

  1. خوندن نوشته‌هات خاطرات خوب قدیم رو برام زنده می‌کنه… ممنون که می‌نویسی

  2. Your blog is a beacon of light in the often murky waters of online content. Your thoughtful analysis and insightful commentary never fail to leave a lasting impression. Keep up the amazing work!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *